ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
هنگامی که یک نفر داوطلب انجام کاری شود که نه از عهدهاش برآید نه سررشتهاش را داشته باشد و عاقبت هم آن کار را خراب کند و ضرر هم ببیند آنان که درباره او «گاف» میزنند و صحبت میکنند از سر تمسخر این مثل را میزنند.
میگویند خر پیر و از کار افتادهای
را که دیگر هیچ کاری ازش ساخته نبود در صحرا ول کرده بودند. یک گرگی او را
دید و در کمینش نشست تا بمیرد و او را بخورد. خر که گوشهای افتاده بود گرگ
را دید و فهمید که چه منظور و نیتی دارد. پیش خودش نقشهای کشید و بلند و
گرگ را صدا زد. گرگ آمد پیش او، خر گفت: «میدونم که میخوای همین که جونم
دراومد مرا بخوری، منم حرفی ندارم چون در دنیا خیلی زحمت کشیدم و دیگه
نمیخوام زجر بکشم و صبر کنم تا از گرسنگی جونم دربیاد، حالا برای اینکه هم
تو زودتر از گوشت من بخوری و سیر بشی، هم من زودتر از رنج پیری و گرسنگی
خلاص بشم فکری به خاطرم رسیده و آن اینکه نعلی را که صاحبم درسم دستم
کوبیده تا قدرت و توانایی پیدا کنم و براش بارکشی کنم تو با دندونهای تیزت
دربیاری جون منم درمیاد و زود میمیرم»
گرگ باورش شد. خر دستش را بالا گرفت و
گرگ زیر دست خر خوابید و با دندانهای تیزش میخی را که به نعل او زده
بودند گرفت و همین که خواست میخ را با یک ضرب از دست خر بیرون بکشد خر دستش
را محکم به دهن گرگ زد و تمام دندانهای گرگ شکست و دهنش پر خون شد. گرگ
که خیلی پشیمان شده بود به خودش گفت: «جدمان قصاب بود ما را به نعلبندی
چکار!»